اسامیه برگزیده گان همسفر با پائیز
بعد از مدتها آمدم با ۳ کار
حالا که حرفها حال مرا ندارند
کاش دلتنگی گوش کند
فاصله را
حرف بزند با دفترم
خلسه را به تماشا بنشیند
سکوت را از جای دنجش بفهمد
کمی سر به سر بگذارد خیالهای منتهیه قلبم را
توی ذهنش هجی کند الفبای سکوت را
قبل از رسیدن لبخندهای جا مانده ام را بیاورد
کاش شعر می فهمید او به ما غبطه می خورد
با اینهمه
خودم را کنار می زنم شعری می نویسم که قهرمان قصه اش دلتنگی باشد
یک غزل تقدیم به افتخار بی بدیل ایران اصغر فرهادی
برید بند سکوت حصار فرهادی
شنید تا تب این انفجار فرهادی
جهان تمام خودش را کشید تاصحنه
اگرچه مانده هنوز در حصار فرهادی
هوا برای شکفتن پس و هنر یعنی
شکفتن وسط این غبار فرهادی
و خوش بحال جدایی نادر از سیمین
که داشت مثل تو آموزگار فرهادی
و خوش بحال هیاهوی آسمان حتی
که شد به رنگ تنت استتار فرهادی
برای شئن تو اسکار کمترین کار است
تو ای فراتر از یک افتخار فرهادی
و یک غزل که یک سال و نیم از عمرش می گذرد
تا خیمه زد به بستر حسی پریده رنگ یک لخته روی ذهن کبودش اضافه شد
واگویه های هق هق مردی که بی سبب سرگرم قهوه ای وسط دود کافه شد
یک صندلیه خسته که دائم نشسته است روبه سکوت وسوسه انگیز مرد حیف
تصویرهای تازه به دادش نمی رسند انقدر که به باورشان بد قیافه شد
یک مشت زندگی که پر از حیفها گذشت از لکه های صندلیه خالی اش دمید
قدی کشید آه زمین گیر و بعد از آن هرکس رسید سر در کافه کلافه شد
مردی که در درون خودش ناپدیدشد با روزهای رفته ی خود حرف می زند
افسوس تا حقیقت قهوه به لب رسید محکوم به سرودن چیزی گزافه شد
هی پله پله راه کشید از میان خود هی کافه را بریز و بپاشی دوباره کرد
هی خواست تا عوض شود از سر ولی فقط بیتی به بیتهای بقیه اضافه شد
تصویر خود به خود وسط کافه می گذشت یک صندلیه خالی و یک حرف ناتمام
یک قصه که به آخر خط خیره مانده بود یک مرد که بهانه ی مشتی خرافه شد
تابعد...